من یک دخترم !دستانم بالین کودک فردایم خواهد شد بی حرمتش نخواهم کرد
من یک دخترم !دستانم بالین کودک فردایم خواهد شد بی حرمتش نخواهم کرد
یا معین الضعفا
فرض کن آمده ای گوشه ای اردو بزنی
تا سری ساده به آن ضامن آهو بزنی
می روی زیر رواقش بنشینی اما
در دلت شوق عجیبی است که زانو بزنی
لرزشی آمده افتاده به جانت یعنی
تازه وقتش شده کم کم به رضا رو بزنی
می روی گوشه دنجی که کسی بو نبرد
در خودت با جگری سوخته سوسو بزنی
میشوی خادم خوبی که خدا می داند
عشقت این است که یک مرتبه جارو بزنی.
narjes
جمعه 9 بهمن 1394 ساعت 19:35
ذخیره گیری
از جوانی برای ذخیره گیری معنوی استفاده کنید؛
چون این
متکی به روح جوانی است
و برای شما ماندگار خواهد شد.
همه ی چیزهای جامعه
این گونه است.
هر چیزی که به جوانان متکی باشد،
در جامعه اولا ماندگار است،
ثانیا همیشه باطراوت و تر و تازه است.
مقام معظم رهبری
narjes
سهشنبه 29 دی 1394 ساعت 17:50
اصلا خدایا شکرت که اُمل شدم ...
وقتی تو تاکسی سوار شدم دیدم یه نامحرم کنارم نشسته ،
خودم رو جمع کردم ،
بهم گفت : اُمل !!
وقتی موقع اذان رفتم مسجد دانشگاه ،
بهم گفتن : اُمل !!
وقتی چادر سرم گذاشتم تا کمتر جلب توجه کنم ،
بهم گفتن : اُمل !!
وقتی با عشوه و ناز با نا محرم حرف نزدم ،
بهم گفتن : اُمل !!
وقتی عکس بدون حجاب و برهنه ی خودمو
توی فیس بوک برای کوبیدن لایک های پر از هوس نذاشتم ،
بهم گفتن : اُمل !!
وقتی زنگ گوشیم بوی پیراهن یوسفه ،
بهم گفتن : اُمل !!
وقتی پای ثابت بچه های هیئت شدم ،
بهم گفتن : اُمل !!
وقتی موقع حرف زدن با نامحرم سرم پایین بود ،
بهم گفتن : اُمل !!
وقتی در جواب رابطه دوستی پسر ترم بالایی گفتم : نه ،
بهم گفت : اُمل !!
وقتی نخواستم پشت سر دختر مردم راه برم و مزاحمش بشم ،
بهم گفتن : اُمل !!
وقتی پشت رهبرم حرف زدن ، رگ غیرتم بالا زد ،
بهم گفتن : اُمل !!
وقتی بهترین کتاب رمانم شد “دا” ،
بهم گفتن : اُمل !!
وقتی گفتم توی خونمون ماهواره نداریم
چون عقیدم اینه که ماهواره دقیقا همون غارت فرهنگیه ،
بهم گفتن : اُمل !!
وقتی بزرگترین آرزوم شد ” شهادت ” ،
بهم گفتن : اُمل !!
تازه فهمیدم این روزها هر کی از کنارم رد میشه ، چرا به من میگه : اُمل ؟!
اصلا خدایا شکرت که شدم اُمل
در روزگاری که هرچیز غیر از آُمل بودن بوی کفر و فساد میده …
narjes
پنجشنبه 24 دی 1394 ساعت 19:44
با خودش گفتـه بود:
“یک شب که هزار شب نمیشود”
رفته بود مراسـم عروسی!
چند سال بعد
یکی دل همسـرش را بـُـرد
در یک مراسم عروسی!
و چندین سـال بعد
یکـی دل پسرش را …
آری
در مکتب ِ مـآ
یک شب ،هـزار شب می شود…
narjes
پنجشنبه 24 دی 1394 ساعت 19:39
گوشه ای سرسجاده، مادری نشسته بود... پیر... کمرش کمی خمیده...
چروک
های صورتش معلوم بود... مفاتیح دستش را برعکس گرفته بود...
لبخند کم رنگی
زدم به سادگی اش...
گفتم چی میخوای بخونی؟!! گفت زیارت عاشورا...
با گوشه ی
چادرش نمِ اشکش را پاک کرد...
لب باز کرد به اینکه سواد خواندن نداشت و
ناراحت بود
... نه چون سواد نداشت... نه... چون نمیتوانست قرآن و دعا
بخواند...
بعد از کمی عقده گشایی شکرخدا گفت که دایی اش به قول خودش ملا
بوده و نماز خواندن یادشان داده...
آرام برایش زیارت عاشورا خواندم و او
پشت سرم تکرار کرد...
طول کشید اما لذت داشت...
برایم کلی دعا کرد و از خدا
خوشبختی و عاقبت بخیری ام را خواست...
از او یاد گرفتم که حسرت نداشتن
هایی را بخورم که می ارزند برای حسرت کشیدن...
یادم داد شکر کنم حتی برای
خواندن نمازی هایی که شاید خیلی وقت ها به عادت خوانده میشوند...
او یادم
داد... اگرچه سوادی نداشت ولی دلی پاک داشت...
و او مادری بود از جنس
مادربزرگ ها...
*السلام علیک یا اباعبدالله و علی الارواح التی حلت
بفنائک،
علیک منی سلام الله ابدا ما بقیت و بقی اللیل و النهار و لا جعله
الله آخر العهد منی لزیارتکم
السلام علی الحسین و علی علی بن الحسین و علی اولاد الحسین و علی اصحاب الحسین
و رحمة الله و برکاته
narjes
دوشنبه 21 دی 1394 ساعت 18:26